برای خانم ها از حجاب و احترام به پدر و مادر گفته میشد
و برای پسرها  نگاه و احترام به پدر و مادر.

در کلاس دختران حرف از محارم بود
و داشتیم باکمک هم نامحرم ها را می شمردیم.

مدت قابل توجهی از شروع کلاس گذشته بود
و آثار خسته گی در طرز نگه داشتن چادرها معلوم شده بود.
من هم اشخاصی را نام میبردم
بچه هاهم میگفتند که محرم است یا نامحرم:
"...خوب بچه ها! پسرعمو چی؟ محرمه یا نامحرم؟
....باریک الله نامحرم! پس من باید....
احسنت!
موهام رو ازش بپوشونم.

خوب! برادر  چی! ....
آره! برادرمن محرممه! آفرین!..."

همینطور که چادرها داشت وامیرفت پرسیدم:
-حالاببینم،...حاج آقا محرمه یانامحرم؟
بچه هاکه انگار برقشان گرفت ناگهان خود را جمع و جور کردند و گفتند :
-نامحرم!
-حاج آقا؟...نامحرمه؟
-بله!

گرچه یک روستا بود اما ارتباطش باشهر کم نبود
و برای آنکه فرهنگشان شهری بشود یک جعبه ی جادویی برایشان بس است
که آن هم الحمدلله هست!